مرشد چلویی

مرشد چلویی

مرشد چلویی


خدا رحمت کنه این مرد بزرگ رو فکر می کنم تقریبا همه با او آشنا باشند. که در بازار قدیم تهران چلویی داشتند اولین چیزی که راجب ایشون خیلی معروف هست اینکه یه تابلویی زده بود در مغازه که نسیه می دهیم حتی به شما وجه نقدی می دهیم در حد قوه

و این کار رو هم می کرد و یه عده با تکیه همین می رفتن و غذای مجانی می خوردند. خیلیا اومدند از این کار مرشد تقلید کنند اما نتونستند و تابلویی که زده بودند رو جمع کردند.

یه بار که دزد اومده بوده سر دخل برای دزدی و گیر افتاده بود به دزد ه میگه دزدی می کنی که خوب بخوری خوب ظهر و شب بیا اینجا غذای مجانی ببر برای خودت و خونواده اگه یه کارم پیدا کردی من حاضرم سرمایه بدم .اینجوری جلوی دزدی رو می گیرند اولیاء خدا چلوییِ سواد درست و درمونی هم نداره.

غذا که می داد پرسش از جاهای دیگه بیشتر بود.یه کاره دیگه هم می کرد این کره دوغیها که با مشت آبشو می گیرند می چید توی دیس می گردون توی سالن چلو کبابی یکی یه قلمبه اضافه میذاشت بعضیها خیلی دوست داشتن بعد یه نوبت دیس رو پر کباب می کرد دور می گشت هر کی کبابش تموم شده بود دوتا سه تا سیخ کباب مینداخت روی برنجش دیس کباب و میگذاشت دیس برنج و دور میگردوند.میگفتن این کارا چیه می کنی مرشد
میگفت این یه پول داده سیر بشه باید که سیر بشه بره وگرنه اون پول حرومه.

(امام حسین فرمود میدونید چرا صدای من به شما نمیرسه برای اینکه بطون شما از مال حروم پر شده یعنی با نامردی زندگی کردید مال حروم یعنی مال نامردی مال خود خواهی مال من سیر بشم گور بابای همه به هر قیمتی این گوش دل و کر میکنه داداش جون باعث میشه صدای هل من ناصر امام رو نشنویم میخوای مالت حلال باشه مرد باش تو هر کاری که هستیم. حلال و حروم یعنی مردی و نامردی اگه تو اداره کار میکنی ارباب رجوع که میاد باید خودت رو ببینی که جلوی میز ایستادی دوست داری کارت رو چه حوری راه بندازند باهات چه جوری برخورد کنند اگه کارشو راه انداختی توقع داشته باش امام حسین روز قیامت بیاد گره از کارت باز کنه روایت در روز قیامت وقتی همه سر از قبر بر میدارند هرکسی فریاد میزنه خداااااایا به من رحم کن .میدونی در جواب چی ندا میاد؟ میگه اگه تو دنیا رحم کردید به همدیگه اینجا منتظر رحم باش الان متاسفانه رحم کردن خیلی کم رنگ شده دیروز سوار تاکسی بودم راننده تاکسی موضوعی رو تعریف کرد و وقتی من توصیه به رحم و مدارا کردم مخالفت کرد و منطقش هم این بود توی این جامعه باید گرگ باشی به کسی رحم نکنی بخوای گرگ نباشی میخورند گرگ بودن شده افتخار)

یه کار دیگه که مرشد می کرد سر ظهر این شاگرد حاجی بازاریها میومدند صف می کشیدند برای اوساشون چلو کباب بگیرند. اینو یکی از دوستان که خودش شاگرد مغازه بوده و میرفته غذا میگرفته برای اوساش تعریف میکرد میگفت مرشد خیلی سرش شلوغ بوده اما هرچند بار دخل و ول میکرده ظرف ته دیگ زعفرونی خوشمزه رو که قبلا تکه تکه کرده بوده(آخ من چقد ته دیگ دوست دارم) میاورد یه قطعه بر میداشت یه لقمه کبابهم میزاشت روش با دست خودش میذاشت تو دهان این بچه ها لذت میبرد . میگفت این حاج آقاها اینارو میفرستن براشون چلو کباب بگیرند این شاگرد بدبخت میاد اینجا بوی چلو کباب بهش میخوره اما حاجیها یه قرون بهشون میدن میگن برو نون پنیر بخر بخور قیافه اینارو که میبینم قیافه اش داد میزنه که این گرسنه هست من این صدا رو میشنوم
این حاجیها حسرت میکشیدن از این ته دیگها یه ذره بذاره رو غذا اما مرشد میگفت اینا برای شاگرد هاست به کسی نمیدم. این خاصیت گوش دلِ صدای گرسنگی رو میشنوه





:: موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: